نشان تجارت - آه دکتر جان! چای، چای دوستداشتنی من!
چرا من را از نوشیدنِ چای به میزانِ دلخواه در طول روز محروم کردید؟
چای همدم همهی لحظات زندگی من بود؛ یار روزهای سرد و گرم، دربرندهی خستگیها، شنوندهی دلخوریها، پایهی شادمانیها و همراه دلتنگیها.
دکتر جان باورتان میشود که من چای را از پیتزا هم بیشتر دوست دارم؟
آنوقت شما در دستور غذایی چهلروزه نوشتهاید:
«در طول روز، در صورت لزوم یک فنجان چای خیلی کمرنگ مجاز است؛ که آن هم اگر مصرف نشود بهتر است.»
خدای من! مگر میشود؟ فقط یک فنجان؟ آن هم در صورت لزوم؟
دکتر جان این دیگر چیزی شبیه تزکیهی نفس است. شبیه روزه. ماراتنی برای تقویت اراده!
یاد روزهایی که ماه رمضان در مرداد بود میافتم و با خودم فکر میکنم از پسش برمیآیم.
یک بار که کار بدی کرده بودم، بابتِ تنبیهِ خودم، قول دادم که ده روز پشت سر هم در مرداد روزه بگیرم و گرفتم. سخت بود، ولی شد.
دکتر جان آیا شما هم خودتان را تنبیه میکنید؟
دکتر جان! من آدمهایی را میشناسم که خود را از هر گناهی مبرا میدانند، حق به جانب هستند، قدرنشناسند و برای جبران آزارها، اشتباهات و زورگوییهاشان قدم از قدم برنمیدارند، چه برسد به آنکه خود را تنبیه کنند یا حتی پشیمان باشند. انگار با وجدان خاموش راحتترند.
بهایش هم کینه و خشمی همیشگیست که سرخی قلبشان را کدر میکند و در چشمهاشان نمایان میشود.
من قلبهای کدر را دوست ندارم و آن چشمها را.
دکتر جان روزهای زوج چای پررنگ صبحانه را با چنان عشقی مینوشم که انگار آخرین چای عمرم است و من در یک جزیرهی متروک گیر افتادهام و امکاناتی برای دم کردن چای ندارم؛ از هیزم و آتش گرفته تا کتری و آب و برگِ چای.
باز جای شکرش باقیست که دمنوشِ گلگاوزبان و بابونه در دستور غذایی وجود دارد. البته قطعاً جای دو قوری چایِ همیشگی را برای من پُر نمیکند.
گاهی هم تمام دقِدلیام بابت دلتنگی برای چای را سر آنها خالی میکنم و شبیه نامادری بداخلاقِ سیندرلا دمنوشها را در اتاق زیر شیروانی حبس میکنم و با خودم همان “چایِ کمرنگِ در صورتِ لزوم” را به مهمانی پسر پادشاه میبرم.
دکتر جان باید به شما بگویم که سه عدد ساقه طلاییِ روزهای فرد و دو عدد برگهی زردآلوی شبهای زوج تنها دوستانم هستند.
آیا من شایستهی داشتنِ دوستان بیشتری در این برنامهی غذایی نیستم؟
بوی قورمهسبزی خانه را برداشته است.
بروم اولین وعدهی آزاد ناهار را بعد از هفت روز میل کنم.
با احترام و هیجان. "